خونه جدید خیلی دوست داشتنیه

یه حیاط کوچولو داره با یه حوض خوشگل، یکم نورش کمه ولی همون نیمچه حیاطش به یه دنیا نور می ارزه. اونم تو این بی حیاطی و بی بالکنی

خلاصه خونه مرتب شد و به قول معروف جا افتادیم اما امان مخابرات و وایمکس و هزار تا شرکت دیگه که تا آدم رو به دنیای مجازی برسونه جونش رو به لبش میرسونه

قراره وصل بشیم به این دنیا ولی امروز فردا داره و امیدوارم زودتر به فردا برسیم....

جای خیلی از دوستای قدیمی ، همون هائی که یه مدت زمان زیادی با هم از طریق داستانها و این وبلاگ گپ و گفتی میزدیم و شوخی میکردیم خالی

ولی اینروزها یاد یکی از پست های دوست عزیزم "روانی" می افتم

همون پستی که قرار بود راجع به پنج نفر از دوستای وبلاگیش بنویسه که در پنج سال آینده چه اتفاقی براشون می افته......حتما امید جان یادشون میاد!!!!

و حالا یکسال نشده....

میخوام یه خبر بهتون بدم

برای خودم خیلی مهمه و نمیدونم برای شما هم میتونه یه کوچولو اهمیت داشته باشه یا نه!!!

روزهای جالبی رو میگذرونم.....روزهایی که پر از احساسات ضد و نقیضه

خوشحالی...هیجان...عشق.. ترس....اینده نگری .....تنبلی...خواب آلودگی....سرگیجه....

من مادر شدم

بر میگردم